کد مطلب:106560 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:161

خطبه 175-پند گرفتن از سخن خدا











[صفحه 642]

از خطبه های آن حضرت علیه السلام است. ظنون: متهم، زاری: عیب كننده، تقویص البناء: ویران كردن ساختمان، لاوا: سختی، محل به السطان: شاه را فریفت و نزد او از وی سعایت كرد، (از گفتار خداوند سود برید، و از پندهای او بهره گیرید و اندرزهای او را بپذیرد زیرا خداوند با دلیهای روشن عذری برایتان باقی نگذاشته و حجت را بر شما تمام كرده، و اعمالی را كه دوست می دارد و كارهایی را كه زشت می شمارد برای شما روشن ساخته است تا از آنها پیروی و از اینها دوری جویید، برای این كه پیامبر خدا (ص) می فرمود: بهشت را ناملایمات احاطه كرده و دور دوزخ را شهوت فرا گرفته است. بدانید هیچ طاعتی نیست جز این كه انجام دادن آن با دشواری همراه است، و هیچ گناهی نیست مگر این كه نفس آن را خواهان و بدان راغب است، پس خداوند بیامرزد كسی را كه از شهوتهای خویش دوری جوید و هوسها را از دل ریشه كن سازد، زیرا بركندن شهوتها از دل دشوارترین كارهاست و نفس همواره به گناه مایل و مشتاق آن است. ای بندگان خدا! بدانید مومن صبح را به شام و شام را به صبح نمی رساند مگر این كه به خویشتن بدگمان است، و نفس خود را پیوسته مورد عیبجویی قرار می دهد، و از او می خوا

هد بیشتر در راه حق كوشا باشد، پس مانند آنانی باشید كه بر شما سبقت گرفتند و پیشاپیش شما در گذشتند، آنها مانند مسافر، عمود خیمه زندگی را برچیدند و دنیا را منزلگاهی در راه خود دانسته بدین سان آن را سپری كردند. بدانید این قرآن اندرز گویی است كه كسی را نمی فریبد، و راهنمایی است كه گمراه نمی كند و سخنگویی است كه دروغ نمی گوید، كسی با قرآن همنشین نشده مگر این كه چون از كنار آن برخاسته در او فزونی یا كاهش پدید آمده است، فزونی در هدایت و صلاح و كاهش در كوردلی و فساد. و بدانید هیچ كس را پس از تمسك به قرآن بینوایی و تهیدستی نیست، و پیش از آن، كسی را توانگری و بی نیازی میسر نمی باشد، بنابراین برای دردهای خود از آن بهبودی بخواهید و برای رفع سختیها و گرفتاریهایی خویش از آن كمك بجویید. زیرا شفای بزرگترین دردها در قرآن است، و آن درد كفر و نفاق و تباهی و گمراهی است، پس خواستهای خود را به وسیله آن از خداوند بخواهید، و با مهر قرآن به سوی خدا رو آورید، و آن را وسیله خواهش از بندگانش قرار ندهید، زیرا بندگان خدا نمی توانند با چیزی گرامیتر از قرآن به پروردگار رو آورند، و هم بدانید كه قرآن شفاعت كننده ای است كه شفاعتش مقبول است و گ

وینده ای است كه سخنش پذیرفته است و كسی را كه قرآن در روز رستاخیز شفیع شود مورد شفاعت قرار گرفته، و هر كس قرآن در قیامت از او بدگویی كند گفتارش به ضرر او مورد قبول قرار می گیرد، زیرا در روز قیامت نداكننده ای فریاد می كند: آگاه باشید امروز هر كشت كننده ای گرفتار كشته خود و دچار فرجام كار خویش است جز آنان كه بذر قرآن را كشته و آن را ذخیره خود ساخته اند، بنابراین شما از كشت كنندگان و پیروان آن باشید، و آن را راهنمای راه پروردگارتان قرار دهید و برای اصلاح نفس خود از آن اندرز بگیرید و در صورت مخالفت، اندیشه هایتان را متهم سازید، و خواستهای خود را نادرست بدانید، امام (ع) به شنوندگان دستور می دهد كه از آنچه خداوند در كتاب خود بیان فرموده، و بر زبان پیامبرش (ص) جاری گشته است استفاده كنند و اندرزهای الهی و راهنماییهای او را به منظور رسیدن به هدفی كه برای آن آفریده شده اند بپذیرند و پند گیرند، این كه در جملات مذكور لفظ جلاله (الله) تكرار و از آوردن ضمیر به جای نام، خودداری شده برای تعظیم و بزرگداشت اموری است كه درباره آنها سفارش شده است، پس از این به دلائل وجوب امتثال و فرمانبرداری از اوامر خداوند اشاره و یادآوری می كن

د كه خداوند با بیان آیات روشن و هشدارهای آشكار عذر خود را در تنبیه و مجازات خطاكاران اعلام و با فرستادن پیامبران حجت را بر بندگان تمام كرده، و در كتاب خود با ذكر اعمال شایسته ای كه پسندیده اوست و كارهای ناروایی كه منكروه اوست بندگان خویش را ارشاد فرموده كه از آنچه محبوب اوست پیروی كنند و از هر چه پسندیده او نیست دوری ورزند، سپس تذكر می دهد كه طاعت حق و امتثال اوامر او توام با سختی و كراهت طبع است و حدیث نبوی (ص) را در این باره ذكر می كند، و چه نیكوست محتوای این خبر كه در آن تنها از سختی طاعات نام برده نشده بلكه طبق آن، بهشت با سختیها قرین گشته، و در شداید و ناملایمات محجوب گردیده است تا برای به دست آوردن آن، شوق و رغبت انسانها بر انگیخته شود و در بر طرف ساختن حجاب مكروهات و تحمل سختیها و ناگواریها كوشش به عمل آید، همچنین در این حدیث آمده كه شهوات، دوزخ را احاطه كرده و هوسها گرد آتش را فرا گرفته است تا مردم از هوسها بپرهیزند و از شهوتهای نفسانی و هواهای شیطانی دوری جویند. امام (ع) پس از آن كه با ذكر حدیث نبوی (ص) و یادآوری بهشت سختیهایی را كه ملازم با طاعت است آسان می گرداند و با اشاره به دوزخ هوسها و خواستها

یی را كه دوری از آنها را لازم می داند تحقیر می كند، توضیح می دهد كه هیچ طاعتی نیست مگر این كه نفس انسان از آن كراهت دارد و گناهی نیست مگر این كه طبع آدمی خواهان آن است، و راز این مطلب را پیش از این دانستی زیرا نفس انسان از نیروی شهوانی بیش از نیروی عقلانی پیروی می كند بویژه در مورد لذات محسوسی كه در دسترس اویند، لیكن عذاب خدا را به دنبال دارند، سپس آن حضرت را خداوند می خواهد كه رحمت كند كسی را كه از شهوات و هوسهای خود دست بردارد، نزع عن شهواته یعنی: از افتادن در شهوات باز ایستد و نفس اماره اش را سركوب سازد، زیرا خواستهای آن از هر چیزی نسبت به خداوند دورتر، و سركوب آن از هر چیز دیگر دشوارتر است. پس از این توضیح می دهد كاری را كه نفس بدان مشتاق و خواستار آن است گناه و نافرمانی پروردگار است، پس از آن از احوال مومن راستین آگاهی می دهد، كه او در شب و روز پیوسته نفس خویش را متهم می گرداند و آن را دچار نقص و عیب می بیند و سرزنش می كند، و احوال آن را زیر نظر می گیرد و از آن خواهان اعمال شایسته بیشتر است، و ما به این مطلب پیش از این اشاره كرده ایم. بعد از آن به شنوندگان دستور می دهد كه در روگردانیدن از شهوتها و لذتهای

دنیا همانند بزرگان اصحاب كه بر شما پیشی گرفته اند و آنانی كه از پیش روی شما در گذشته و به بهشت رفته اند باشید، واژه های تقویض (ویران كردن، عمود خیمه را برچیدن) و طی (پیچانیدن، در نوردیدن) را برای آنها استعاره فرموده است، زیرا آنان مانند مسافر كه برای سفر دارایی خود را رها می كند و خیمه اش را برمی چیند، از علایق و دلبستگیهای دنیا بریدند و به سوی آخرت كوچ كردند. پس از این امام (ع) به ذكر قرآن و فضایل آن می پردازد تا شنوندگان را به پیروی از آن برانگیزد، صفت ناصح را برای قرآن استعاره آورده است، بدین مناسبت كه قرآن پیرو خود را مانند خیرخواهی اندرزگو به انواع مصالح راهنمایی می كند، جمله های لا یغش و هادی الذی لا یضل ترشیح این استعاره است یعنی قرآن پند دهنده ای است كه فریب نمی دهد و راهنمایی است كه گمراه نمی كند، همچنین صفت محدث (سخنگو) را برای قرآن استعاره آورده است، و با جمله لا یكذب (دروغ نمی گوید) ترشیح داده است، مناسبت استعاره اخیر برای این است كه قرآن مانند سخنگویی راست گفتار، مشتمل بر اخبار و سرگذشتهای راست و درستی است كه از آن فهمیده و دانسته می شود، منظور از مجالست با قرآن همنشینی با حافظان و قاریان آن است

كه به وسیله آنها آیات آن استماع می گردد، و در آنها تامل و اندیشه به عمل می آید، زیرا در قرآن آیات روشن و نواهی هشدار دهنده ای است كه بر بینش كسی كه خواهان آگاهی و بصیرت است می افزاید، و از كوری جهل و ظلمت نادانی می كاهد. پس از این امام (ع) تذكر می دهد كه پس از قرآن برای كسی ناداری و فقری باقی نیست، یعنی پس از نزول قرآن و بیان روشن آن، مردم برای اصلاح امور معاش و معاد خود به هیچ حكم و دستوری نیاز ندارند، همچنین فرموده است برای كسی پیش از قرآن هیچ گونه غناء و توانمندی وجود نداشت، مرا این است كه پیش از نزول قرآن برای نفوس گمراه و نادان هیچ گونه بی نیازی از آن وجود نداشته است، بنابراین ویژگی است كه به آنان دستور می دهد بهبود دردهای خود را از قرآن بخواهند و مقصود از دردها بیماری جهالت است، و برای رفع سختیها و بدبختیهای خویش از آن كمك جویند، تا آن جا كه بینایی بر مصالح دنیا و آخرت و شناخت خوب و بد امور را از قرآن طلب كنند، سپس امیرمومنان (ع) بزرگترین دردهای ناشی از جهالت را به شرح زیر نام می برد و سخن خود را كه قرآن شفابخش این دردهاست تكرار می كند: 1- كفر به خداوند یكی از بزرگترین بیماریهای حاصل از جهل و نادانی اس

ت، و این عبارت است از كوری دل و ناتوانی نیروی اندیشه كه یكی از قوای نفس است از این كه آفریننده و پدیدآورنده خود را بشناسد و كوردلی و سست اندیشی او به آن جا برسد كه به انكار وجود خالق بپردازد و یا شریكی برای او قائل شود و یا صفات آفریدگان را به او نسبت دهد. 2- دیگر از بیماریهای ناشی از جهالت نفاق و دورویی است و این با صفت زشت دروغگویی كه مقابل خوی پسندیده راستگویی است، همراه است همچنین از لوازم و آثار نفاق غدر و خیانت است كه در برابر صفت وفا قرار دارد، ما پیش از این درباره احوال نفس هنگامی كه دچار كفر و نفاق شود سخن گفته ایم. 3- دیگر از عوارض نادانی، غوایت و سرگردانی است، و این پدیده ای است برخاسته از كوتاهی در به دست آوردن صفت پسندیده حكمت. 4- دیگر گمراهی و ضلالت است و این نتیجه انحراف از طریق اعتدال است. این كه امام (ع) فرموده است قرآن شفای بیماریهاست اشاره است به گفتار پیامبر اكرم (ص) كه فرموده است: دلها مانند آهن زنگار می گیرد، گفته شد: ای رسول خدا! این زنگار با چه چیزی زدوده می شود؟ فرمود: با تلاوت قرآن و در یاد مرگ بودن، و ما می دانیم كه در بسیاری از جاهای قرآن ذكر مرگ آمده است. پس از این دستور می دهد كه

به وسیله قرآن خواستهای خود را از خداوند بخواهید، منظور این است كه نفوس خود را به كمالاتی كه قرآن مشتمل بر آنهاست آراسته و آماده كنید تا درخواستهای شما از جانب خداوند برآورده شود و با دلبستگی به قرآن و دوستی آن به خداوند رو آورید، زیرا هر كس قرآن را دوست بدارد به آنچه در آن دستور داده شده خود را آراسته و كامل می گرداند، و در این صورت به گونه ای شایسته و نیكو به خدا رو می آورد. فرموده است: و لا تسلوا به خلقه. یعنی: فرا گرفتن قرآن را وسیله كسب روزی از مخلوقاتی همچون خودتان قرار ندهید زیرا اگر چنین كنید از روزی خود محروم خواهید شد. فرموده است انه (فانه خ) ما توجه العباد الی الله بمثله. یعنی: هیچ چیزی مردم را مانند قرآن به خدا متوجه نمی كند، زیرا قرآن كریم همگی علومی را كه از كمالات نفس شمرده می شوند در بردارد، همچنین مشتمل بر همه مكارم اخلاق و صفات عالی انسان است و نیز از همه زشتیها و پلیدیها كه مایه هلاكت و نابودی آدمی است منع می كند، واژه های شافع و مشفع را بطور استعاره آورده است و وجه مناسبت این است كه تدبر و اندیشیدن در آیات قرآن و عمل به احكام آن، موجب محو عوارض زشتی است كه در نتیجه ارتكاب گناه بر نفس عارض

می گردد، و زدوده شدن آنها از قلب، سبب محو خشم خداوند است و به منزله عمل شفیعی است كه شفاعت او مقبول افتاده و توانسته است اثر خطا را از دل كسی كه نزد او به شفاعت رفته بزادید، راز حدیث مرفوع كه فرموده است: هیچ شفیعی از فرشته و پیامبر و جز اینها برتر از قرآن نیست. نیز همین است، همچنین كلمه های قائل و مصدق نیز استعاره است زیرا قرآن مانند گوینده ای راست گفتار دارای الفاظ است كه چون آن كلمات ادا شود تكذیب آنها ممكن نیست، سپس معنای شافعا مشفعا را بازگو می كند كه این شفاعت در روز قیامت است، پس از آن فعل محل به (نزد كسی از او بدگویی كرد) را برای قرآن به طریق استعاره آورده است، زیرا قرآن به زبان حال در پیشگاه علم خداوند و محضر ربوبی او بر ضد كسی كه با خود داری از پیروی، و مخالفت با احكام و آیاتش از آن روی گردانیده گواهی می دهد و این شهادتی است كه نه تنها تكذیب نمی شود، بلكه تصدیق آن واجب است بنابراین قرآن در این جا مانند شخصی است كه نزد پادشاه رود و درباره دیگری بدگویی كند. فرموده است: فانه لا ینادی مناد یوم القیامه... تا آخر. منظور از فریاد كننده، زبان حال اعمال آدمی است، و مراد از حرث یا زرع، هر عملی است كه از آن فا

یده ای خواسته می شود و ثمره ای از آن به دست می آید، غرض از ابتلا در این جا آثار اعمال زشت و عواقب بد آنهاست كه نفس به آنها دچار می شود، و به اندازه انحراف و خروج از طاعت پروردگار گرفتار كیفر و عذاب می گردد، و آشكار است كسی كه عمل به قرآن را مزرعه آخرت خود سازد، و كوشش در فهم معانی و مقاصد آن را وسیله تكمیل و تهذیب نفس خود قرار دهد از ابتلای به كیفرها و عذابها مصون خواهد بود، پس از آن آنان را تشویق می كند كه از كشت كنندگان بذر قرآن و پیروان آن باشند، این كه فرموده است: استد لوه علی ربكم یعنی قرآن را دلیلی حاضر در راه خود به سوی پروردگار قرار دهید و استنصحوه علی انفسكم یعنی در برابر نفس اماره كه انسان را به گناه می كشاند و دیده دل را از مشاهده حقایق می پوشاند، قرآن را خیرخواه و راهنمای خود گردانید و آن را وسیله سركوبی این نفس سركش قرار دهید، و چون قرآن انسان را از پیروی خواهشهای نفس منع می كند لازم می آید كه اندرزهای او در جهت سركوب آن پذیرفته شود، معنای جمله اتهملوا علیه آراكم این است كه اگر نظریه ای بر خلاف قرآن یافتید آن را متهم به بطلان كنید زیرا برخاسته از نفس اماره است، معنای جمله و استغشوا فیه اهوائكم نی

ز همین است، جز این كه در جمله پیش اتهموا و در این جا استغشوا فرموده است زیرا هوی عبارت از خواهش نفس اماره است بی آن كه درباره جواز آن به عقل مراجعه شود، و اگر انسان بنا به حكمی از احكام از پیروی آن ممنوع باشد، این خواهش، غش و فریبی آشكار خواهد بود، اما رای را انسان گاهی با رجوع به عقل و زمانی بدون آن اتخاذ می كند و ممكن است حق و یا باطل باشد، در این صورت چون در مظنه بطلان است اطلاق تهمت به آن سزاوارتر است.

[صفحه 644]

كار كنید، كار كنید، پس از آن توجه به پایان كار، به پایان كار، استواری استواری، سپس شكیبایی شكیبایی، پرهیزگاری پرهیزگاری، همانا برای شما عاقبتی است كه باید خود را به آن برسانید و نیز برای شما نشانه و راهنمایی است كه باید بدان راه جویید، و برای اسلام مقصد و هدفی است كه باید به آن برسید، و با به جا آوردن آنچه خداوند بر شما واجب كرده و تكالیفی كه بیان و مقرر فرموده از گرو حق او بیرون آیید، من شاهد و گواه شما هستم و در روز رستاخیز از جانب شما اقامه حجت می كنم. پس از این امام (ع) شنوندگان را به ملازمت در عمل و مداومت در به جا آوردن كارهای شایسته سفارش می كند، سپس از آنها می خواهد كه با سعی در انجام دادن وظایف الهی خود برای رسیدن به عاقبتی نیكو و فرجامی پسندیده تلاش كنند، یعنی پایان كار خود و سرانجام اعمال و هدف از آنها را در نظر گیرد زیرا چگونگی كارها بسته به پایان آنهاست، بعد به استقامت یعنی پایداری در عمل و شكیبایی بر آن دستور می دهد، و مراد از شكیبایی بر طاعت ایستادگی در برابر خواهشهای نفس است، تا مبادا انسان در برابر لذات ناشایست گردن نهد و در نتیجه از راه راست بیرون رود، پس از آن امام (ع) به ور

ع سفارش می كند، ورع، عبارت از ملازمت در انجام دادن اعمال خوب و پسندیده است، این كه آن بزرگوار، (نهایت) و (صبر) را با ادات (ثم) كه برای تراخی می آید عطف كرده برای این است كه نهایت و عاقبت، متاخر از صبر و مرحله پایانی كار است، علاوه بر این صبر امری عدمی و جدا از عمل است كه معنایی وجودی دارد، بر خلاف استقامت در كار كه كیفیت عمل می باشد و بر خلاف ورع كه جزیی از عمل است، تكرار این الفاظ برای تاكید می باشد و نصب آنها بنا به قاعده اغرا است. سپس امام (ع) به منظور خود از ذكر نهایت اشاره می كند كه آن عبارت از غایت و مقصدی است كه برای انسان تعیین شده، و به آنها سفارش می كند كه خود را به این مقصد برسانند. این هدف همان چیزی است كه آدمیان برای رسیدن به آن آفریده شده اند و عبارت از این است كه آدمی در این جهان خود را از پلیدیهای شیطان پاكیزه كرده و خویشتن را لایق وصول به آستانه كبریایی حق گرداند، و این سخن مدلول حدیث نبوی (ص) است كه فرموده است: ای مردم برای شما نشانه هایی است، خود را به آنها برسانید، و در آفرینش شما غایت و هدفی است به آن دست یابند.) مراد از غایت همان نهایت است كه امیرمومنان (ع) ذكر فرموده است، و منظور از مع

لم، مقامات بهشت و منازل فرشتگان است، همچنین در عبارت ان لكم علما فاهتدوا بعلكم مقصود همین نهایت و غایت است، واژه علم را در این جا برای نفس نفیس خویش استعاره فرموده است، پس از این گوشزد می كند كه برای اسلام مقصد و هدفی است و باید خود را به آن برسانند و این غایت همان سرانجام كار است كه در بالا توضیح داده شد. فرموده است: و اخرجوا الی الله... تا وظائفه. مقصود این است كه در آنچه خداوند بر شما واجب گردانیده حق او را ادا كنید و ایفای حق او در واجبات و تكالیف این است كه عمل از روی اخلاص و برای رضای او انجام گردد. پس از این شنوندگان را به فرمانبرداری و پیروی از دستورهای خود ترغیب می كند و تذكر می دهد كه او در روز رستاخیز گواه و مدافع آنها خواهد بود. برخی از شارحان گفته اند: اگر چه روز قیامت جای احتجاج و مجال استدلال نیست، لیكن ذكر آن بدین جهت است كه اگر امام (ع) در آن روز شاهد و گواه آنها باشد مانند این است كه به سود آنها اثبات دلیل كرده و احتجاج به عمل آورده است. ما در این باره می گوییم: چون در روز قیامت، امام هر قومی از جانب آنها طرف خطاب الهی و شاهد بر اعمال آنان است، چنان كه خداوند متعال فرموده است: (یوم ندعوا كل

اناس بامامهم) و نیز (و نزعنا من كل امه شهیدا فقلنا هاتوا برهانكم) و این همان موقعی است كه اعمال، مورد بازخواست خداوند و سوال و جواب قرار می گیرند، لذا مقصود امیرمومنان (ع) از احتجاج، همین موقف بازپرسی و پاسخگویی است، و رهایی از این بازخواستها و خلاصی از پاسخ این پرسشها شبیه این است كه كسی مورد بازپرسی قرار گرفته با حجت و دلیل مقبول از بازخواست، رهایی و پیروزی یافته باشد، و برحسب عادت، برهان زمانی اقامه می شود كه انسان در مقام احتجاج و مورد مواخذه قرار گرفته باشد و اگر از دادن پاسخ خودداری كند نشانه این است كه از ارائه دلیل درمانده است و درباره این كه احتجاج و گواهی چگونه صورت می گیرد آنانی كه به معاد جسمانی معتقدند آن را مقالیه یعنی از طریق گفتگو و مكالمه می دانند و دیگران آن را حالیه دانسته اند، یعنی زبان حال آنها گویای این مقال است.

[صفحه 642]

توردت الخیل: اسبان دسته دسته وارد شدند، تهزیع الاخلاق: شكستن و پراكنده آن، آگاه باشید آنچه از پیش مقدر شده بود واقع گشته و قضای جاری خداوند به تدریج ظهور یافته است، و من بنا به وعده خداوند و حجت او سخن می گویم كه فرموده است: (ان الدین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائكه ان لا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التی كنتم توعدون) و شما ربنا الله (پروردگار ما خداست) را گفته اید پس در عمل به كتاب او استقامت ورزید و در انجام دادن اوامر او استوار، و در طریقی كه شایسته بندگی اوست پا برجا باشید و از آن پا بیرون ننهید و در این راه بدعت پدید نیاورید و با دستورهای دین مخالفت نكنید، زیرا آنها كه از راه دین بیرون می روند در روز رستاخیز از رحمت الهی بریده و بی بهره اند. پس از این از شكستن آیینهای ارزنده اخلاقی و دگرگون ساختن آنها بپرهیزید و یك زبان داشته باشید، و نیز باید هر كسی زبان خود را نگاه دارد، زیرا این زبان نسبت به صاحبش سركش است، سوگند به خدا من بنده ای نمی بینم كه پرهیزگاریش به او سودی برساند مگر آن گاه كه زبانش را نگاه بدارد همانا زبان مومن در پس دل او جای دارد و دل منافق در پس زبان

اوست. برای این كه مومن هنگامی كه می خواهد سخن گوید درباره آن می اندیشد اگر نیكو بود آن را اظهار می كند و اگر زشت بود آن را پنهان می دارد، لیكن منافق و دورو آنچه به زبانش برسد می گوید بی آن كه بداند كدام سخن به سود او و كدام یك به زیان اوست. همانا پیامبر خدا (ص) فرموده است: ایمان بنده كامل و درست نمی شود مگر آن گاه كه دل او درست گردد، و دل او درست نمی شود مگر هنگامی كه زبان او درست شده باشد. بنابراین اگر كسی از شما بتواند خدا را دیدار كند در حالی كه دستش به خون و دارایی مسلمانان آلوده نبوده و زبانش از هتك آبروی آنان سالم مانده باشد باید چنین كند. سپس امام (ع) اعلام می كند كه آنچه از پیش در علم خداوند مقدر شده واقع گشته، و قضای نافذ او اندك اندك تحقق یافته است، ما پیش از این گفته ایم كه قضای الهی عبارت از علم اوست به آنچه هست و آنچه خواهد بود، و قدر تفصیل آنهاست كه بر طبق علم او واقع می شود، لیكن مراد آن حضرت از قدر در این جا رویداد خلافت او و حوادث و فتنه هایی است كه به همراه دارد، نقل شده كه این خطبه از نخستین خطبه هایی است كه آن حضرت پس از كشته شدن عثمان و بیعت مردم با او ایراد فرموده است، یكی از شارحان گفت

ه است: كه در این سخنان اشاره است به آنچه پیامبر اكرم (ص) به او خبر داده است كه خلافت سرانجام به تو خواهد رسید، من می گویم: شكی نیست كه این امر از پیش در علم خداوند مقدر بوده و بر وفق قضای او جاری گشته است، لیكن در الفاظ خطبه چیزی كه گفته این مرد فاضل را تایید كند وجود ندارد زیرا امام (ع) به این امر دانا بود كه آنچه در جهان هستی روی می دهد برحسب قضا و قدر الهی است. فرموده است: و انی متكلم بعده الله و حجته. یعنی: در این هنگام كه امر خلافت به من منتقل گشته بنا به آنچه خداوند وعده فرموده و حجت قرار داده است سخن می گویم، منظور از وعده خداوند مژده اوست به این كه بر بندگانی كه به پروردگاری او اعتراف كنند و در راه فرمانبرداری او استقامت ورزند فرشتگان بر آنها فرود آیند و بیم و اندوه را از دل آنها ببرند و مژده بهشت به آنها بدهند، اما حجتی كه بر اساس آن سخن می گوید این است كه می فرماید: شما گفته اید ربنا الله (پروردگار ما خداست) یعنی به خداوندی پروردگار اعتراف كرده اید، پس در پیروی از كتاب او، و فرمانبرداری از دستورهای او، و سپردن طریقه ای كه شایسته بندگی اوست استقامت ورزید، یعنی عبادت و طاعت او را از روی دانش و یقین و

خالص از هرگونه ریا و نفاق انجام دهید و از طریق صحیح عبادت پا بیرون نگذارید، یعنی با لاف دانایی در علوم دین و سختگیری در تكالیف و گرایش به سوی افراط و زیاده روی كه نتیجه نادانی است از مرز بندگی خارج نشوید، و در طریق عبادت او بدعت پدید نیاورید و با احكام آن مخالفت نورزید، و به جانب راست و چپ و افراط و تفریط منحرف نشوید تا در وادی هلاكت نیفتید، اگر به این دستورها عمل كنید شرط استحقاق را انجام داده و شایستگی آن را به دست آورده اید كه خداوند وعده خود را كه ذكر شد برآورده، زیرا شرط استحقاق مركب از دو امر است یكی اقرار به ربوبیت اوست و دیگری استقامت بر اموری كه بیان گردید، و هنگامی كه امور مذكور انجام شود ایفای وعده خداوند واجب می گردد، و چنانچه جزیی از شرط انجام نشود مشروط واقع نخواهد شد و آنچه وعده داده شده متحقق نخواهد گردید، و این كه گفته شد معنای این گفتار امام (ع) است كه فرموده است: اهل المروق... منقطع بهم یعنی: آنهایی كه از دایره دین و حدود احكام الهی پا بیرون می نهند در روز رستاخیز مشمول رحمت خداوند نخواهند شد و وسیله ای كه آنها را به این مقصد برساند نخواهند یافت، زیرا آنچه شرط است رسیدن به این هدف اصلی است.

پس از این امیر مومنان (ع) از نفاق و دورویی نهی می كند زیرا (تهزیع اخلاق) عبارت از تغییر دادن و از حالی به حالی درآوردن آن است و این گوناگونی در اخلاق همان نفاق است، زیرا منافق و دورو، اخلاقی یك نواخت ندارد، گاهی راستگو و زمانی دروغگو است، گاهی وفادار و هنگامی عهدشكن و خیانتكار است، اگر با ستمكاران باشد ستمكار است و اگر با داد پیشگان باشد عادل و دادگر است، و به همین مناسبت است كه فرموده است: و اجعلوا السان واحدا یعنی یك زبان داشته باشید، این جمله آغاز سفارش آن حضرت درباره زبان و لزوم حفظ عدالت آن است و به این معناست كه هیچ یك از شما نباید دارای دو زبان باشد و به دو گونه سخن گوید زیرا در این صورت منافق است، پس از این دستور می دهد كه زبان خود را نگه دارید، این دستور مستلزم نهی از اموری چند می باشد كه عبارت است از پرگویی و بیهوده گویی و غیبت و سخن چینی و بدگویی از دیگران و ناسزاگویی و تهمت و مانند اینها، و همه، صفات زشتی است كه از حد صفت نیكوی عدالت خارج و در طرف افراط آن جای دارد. فرموده است: فان اللسان جموح بصاحبه. این سخن در بیان علت لزوم نگهداشتن زبان است، و اشاره به این است كه زبان مانند اسب سركش كه صاحب خو

د را در پرتگاه هلاكت سرنگون می كند، انسان را از مدار صفت فاضله عدالت بیرون می برد و به وادی صفات زشت و ناپسندیده كه موجب هلاكت در دنیا و آخرت است می كشاند، از این رو واژه جموح (سركش) برای زبان استعاره است، سپس سوگند یاد می كند كه تقوا برای هیچ پرهیزگاری سودی به بار نمی آورد مگر آن گاه كه زبان خود را نگه دارد، و این سخن، حق و درست است، زیرا تقوایی كه دارای سود و فایده است آن است كه تمام و كامل باشد و نگهداری زبان و بازداشتن آن از آلودگی به صفات زشتی كه نام برده شد از اجرای مهم تقواست و بدون پرهیز از این صفات بد، تقوا تحقق نمی یابد. بنابراین جز با نگهداشتن زبان از تقوا سودی حاصل نیست. پس از این تذكر می دهد كه در هنگام سخن گفتن درباره آنچه می خواهند بگویند و آنچه گفتن آن را سزاوار نمی دانند درنگ و اندیشه كنند و پیش از سنجش آن در ترازوی عقل از گفتار دم فرود بندند، در این جا به كسی كه اندیشیده سخن می گوید اطلاق مومن شده و ایمان با او قرین گشته تا مردم به تفكر و اندیشیدن ترغیب شوند و كسی را كه ناسنجیده لب به سخن می گشاید منافق نامیده تا از این شیوه دوری جویند. فرموده است: لان المومن... تا و ماذا علیه. این جملات مع

نای این را كه فرموده است: زبان مومن در پشت دل او، و زبان منافق در جلو زبان اوست توضیح می دهد، و خلاصه اش این است كه واژه ورا در هر دو جا كنایه از متابعت است، زیرا زبان مومن پیرو دل و خرد اوست و هنگامی لب به سخن می گشاید كه آنچه را سزاوار گفتن می داند از پیش اندیشیده و سنجیده باشد، لیكن زبان منافق و آنچه را می گوید بر دل و فكر او پیشی دارد، و زبانش پیرو اندیشه اش نیست، بنابراین واژه ورا (پشت) از معنای محسوس آن برای این مفهوم معقول استعاره شده است، اما حدیث نبوی (ص) مذكور گواه و گویای این است كه ایمان، كامل نمی شود مگر آن گاه كه زبان جز به حق سخن نگوید و بر آن استقامت ورزد و از زشتگوییهایی كه بر شمردیم باز ایستد، و این زبانش را نگه دارد، و برهان صحت مضمون حدیث مذكور نیز این است كه استقامت قلب عبارت از این است كه خدا و پیامبرش (ص) را تصدیق كند و به حقانیت اوامر و منهیاتی كه از طریق شرع مقدس رسیده معتقد شود، و این عین ایمان و حقیقت آن است، و بنابراین ایمان مستقیم نمی شود مگر هنگامی كه دل مستقیم گردد، اما دلیل این كه دل راست و درست نمی شود مگر زمانی كه زبان مستقیم شود آن است كه استقامت زبان عبارت از این است كه انس

ان به خدا و پیامبرش (ص) گواهی دهد و آنچه را لازمه این گواهی است به جای آورد، و از ارتكاب كارهای ناشایستی كه در شرع مقدس نام برده شده و از موانع استقامت قلب است خودداری كند، زیرا ارتكاب این اعمال را نشانه عدم اقرار و اعتقاد به شهادتین و نداشتن ایمان كامل می دانیم، و آشكار است كه هیچ كاری بی آن كه لوازم آن فراهم شود استقامت نمی یابد. فرموده است: فمن استطاع... تا فلیفعل. امام (ع) در این بیان دستور می دهد كه كوشش كنند خداوند را با حالاتی كه او ذكر می كند دیدار كنند، حالات مذكور این است كه دست او به خون مسلمانان آلوده نباشد، یعنی: كسی از مسلمانان را نكشته باشد، همچنین دست تعدی به اموال مسلمانان دراز نكرده باشد، یعنی از ارتكاب ظلم و ستم مصون بوده باشد، دیگر این كه زبان تعرض به آبرو و حیثیت مسلمانان نگشوده باشد و مراد از این غیبت و ناسزاگوایی است، و خودداری از این امور را به استطاعت و امكان موكول فرموده است، زیرا توانایی بر ترك این امور برحسب افراد و زمان و مكان شدت و ضعف دارد هر چند واجب است این اعمال در همه احوال ترك شود و سختترین این احوال، غیبت و بدگویی است زیرا گاهی پرهیز از آن ممكن نیست، حدیث پیامبر اكرم (ص)

كه فرموده است: مسلمان كسی است كه مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند اشاره به همین موضوع است، منظور از آسودگی از دست او این است كه به خون و مال مسلمانان، دست دراز نكند، و آسودگی از زبانش عبارت از مصون ماندن مسلمانان از تعرض او به آبرو و اعراض آنها و غیره است كه اعم از آن می باشد. یكی از حكماء گفته است: اگر كسی بداند كه زبان عضوی از اعضای اوست كمتر آن را به كار می گیرد، و حركت دادن پی در پی آن را زشت می شمارد چنان كه ناپسند می شمارد كه سرو شانه خود را پیاپس به حركت درآورد.

[صفحه 642]

ضرست الامر: آن كار را به خوبی آزمودم، ای بندگان خدا! بدانید مومن چیزی را كه امسال حلال می داند همان است كه در سال گذشته حلال دانسته، و چیزی را كه امسال حرام می شمارد همان است كه در سال اول حرام دانسته است، بدعتهایی را كه مردم پدید آورده اند چیزی را از آنچه بر شما حرام شده حلال نمی گرداند بلكه حلال آن را حرام و ممنوع كرده باشد. شما كارها را سنجیده و آزموده اید و به آنچه بر پیشینیان شما گذشته پند داده شده اید و مثلها برایتان زده شده است و به امری روشن خوانده شده اید، پس جز كر از شنیدن آن ناشنوا نیست و جز كور از دیدن آن نابینا نمی باشد كسی كه خداوند با نزول بلا و آزمونها به او سود نرساند از هیچ پند و اندرزی بهره نخواهد برد، و خطا و تقصیری پیاپی جلو رویش ظاهر شود تا آن جا كه خوب و بد را نیكو پندارد، همانا مردمان دو دسته اند گروهی از شریعت پیروی می كنند و دسته ای بدعت گذارند كه نه برهانی الهی از سنت پیامبران در دست دارند و نه از حجت و دلیل روشنی برخوردارند. خداوند سبحان هیچ كس را به مانند آنچه در قرآن است پند نداده است، زیرا قرآن ریسمان محكم خداوند و واسطه امین اوست، در آن، بهار دل و چشمه های دانش

است، برای قلب، صیقل و جلایی جز آن نتوان یافت با این كه هشیاران رفته اند و آنانی كه مانده اند یا غافل و فراموشكارند و یا خود را به فراموشی می زنند، هر كجا كار نیكی دیدید به آن كمك كنید و اگر كار بدی مشاهده كردید از آن دوری جویید، زیرا پیامبر خدا كه درود بر او و خاندانش باد می فرمود: ای فرزند آدم كار نیك به جای آور و بدی را رها كن كه در این صورت همچون اسبی خوش رفتار به مقصد خواهی رسید. فرموده است: و اعلموا... تا حرم علیكم. برخی از شارحان گفته اند: این سخن اشاره است به این كه آنچه از طریق نص، ثابت شده و هر علمی كه عرف زمان پیامبر اكرم (ص) بوده و از طریق نص تایید گردیده است نقض آن با قیاس و اجتهاد جایز نیست، بلكه بطور كلی نسبت به هر چیزی كه نصی وارد شده باید از همان متابعت شود و عدول از آن روا نیست، از این رو آنچه به مقتضای نص و عموم آن، در سال گذشته حلال بوده، در امسال نیز حلال است، و حرام نیز همین گونه است، و به مقتضای عمومی كه این موضع دارد نسخ نص و یا تخصیص آن با قیاس جایز نیست، و این بنابر مذهب طایفه امامیه است كه قیاس متعارف اهل سنت را باطل می دانند، همچنین گروهی از علمای علم اصول با این كه قیاس را صحیح د

انسته اند در این مورد از همین نظریه پیروی كرده اند، و كسانی كه تخصیص نص را از طریق قیاس جایز شمرده اند این گفتار امیرمومنان (ع) را بر عدم جواز نسخ نص را از طریق قیاس جایز شمرده اند این گفتار امیرمومنان (ع) را بر عدم جواز نسخ نص وارد از كتاب و سنت حمل كرده اند، جمله ما احدثه الناس اشاره به همین قیاس متعارف است. فرموده است: ولكن الحلال ما احل الله و الحرام ما حرم الله. این گفتار تاكید است بر ضرورت پیروی از نص و آنچه نزد اصحاب، معلوم و مسلم بوده و بدان عمل كرده اند، نه آنچه را كه آراء و مذاهب، از پیش خود پدید آورده اند. فرموده است: و قد جربتم الامور و ضرستموها... تا الامر الواضح. این سخنان به طریق تحصیل علم و آگاهی، و منابع اخذ آن اشاره دارد، رابطه آن با سخنان پیش این است كه چون امور را به خوبی تجربه كرده اند، و از سرگذشت و فرجام كار گذشتگان خود پند گرفته اند، و مثلها برای آنها زده شده است، و به امری روشن كه همان دین و طریق آن است فرا خوانده شده اند، ناگزیر نفوس آنها برای دانستن احكام شرع و مقاصد آن از كتاب و سنت و روش پیامبر اكرم (ص) مجهز شده و بدعتهایی كه پس از این پدید آمده بر آنان پوشیده نیست، و می دانند كه

هر بدعتی در دین حرام است چه رسد به این كه بتوان حكمی را كه صریح نص و مطابق سنیت، قطعی و مسلم است به وسیله آن از میان برد، لذا كسی از این موعظه ها و مثلها و دعوتهایی كه در امر دین می شود ناشنواست كه به شدت كر باشد، اصم به كسی گویند كه سخت كر باشد، و عبارت لا یصم... الا اصم از قبیل این است كه گفته می شود: لا یجهل بهذا الامر الا جاهل یعنی: كسی این امر را نمی داند كه سخت نادان باشد، معنای لا یعمی عنه الا اعمی نیز همین گونه است یعنی: دیده دل هیچ كس از آن كور نیست جز كسی كه چشم باطنش سخت كور شده باشد. فرموده است: من لم ینفعه... تا من امامه. سختی حق و درست است، زیرا انسان در آغاز پیدایش از هر گونه علم و دانشی تهی است، و آنچه باعث آفرینش اعضاء و جوارح برای او شده این است كه بتواند به وسیله آنها صور محاسبات و معانی آنها را دقت و بررسی كند و به روابط مثبت و منفی یا به موارد اشتراك و اختلافی كه میان اشیاء وجود دارد آشنا گردد و برای او تجربه حاصل شود، و دیگر علوم ضروری و اكتسابی را بداند و فرا گیرد. فمن لم ینتفع بالبلاء یعنی كسی كه از آزمونها و تجربه ها سود نبرد، (این سخن اشاره است به این كه باید از امور عبرت گرفت و در

آنها اندیشید) و از گرفتاریها و رنجها و تحمل سختیها چیزی نیاموزد، پیداست كه پند و اندرز نیز فایده ای به او نمی رساند، زیرا پندها و موعظه ها نتیجه دقت در امور و ملاحظه تجلی آیات الهی در آنهاست و آشكار است كه هرگز فرع بدون اصل حاصل نمی شود و چنین انسانی از تكمیل نفس خود عاجز و از تشخیص مصالح خویش ناتوان است، احتمال دارد كه مراد از عظه پند گرفتن نباشد بلكه مطلق پند و اندرز باشد، در این صورت نیز روشن است كه پند و موعظه به او فایده ای نمی رساند، زیرا گرفتاریها و رویدادها بیش از هر چیز نفس را متاثر و متوجه می سازد و اگر كسی از شداید و گرفتاریها عبرت نیاموزد و تجربه ای نیندوزد به طریق اولی از وعظ و اندرز سودی نخواهد برد. فرموده است: من امامه. امام (ع) متذكر می شود: چنین كسی تقصیر و گناه از پیش روی او در می آید، زیرا كمالاتی را كه او برحسب درك خود در پی آنهاست به سبب نقصان تجربه نارسایی اندیشه و ناآگاهی به آنها دست نمی یابد، این ناكامی او در رسیدن به مقصود، و تكاپوی او در این راه به در آمدن گناه و تقصیر از پیش روی او تشبیه و تعبیر شده است. فرموده است: حتی یعرف ما انكرو ینكر ما عرف. این بیان به آثار و نتایجی اشاره دار

د كه نارسایی و ناآگاهی او به بار می آورد، و آن عبارت از درهم ریختگی فكر، و صدور حكم، بدون داشتن بینش لازم می باشد، گاهی می پندارد چیزی را كه انكار كرده و نمی شناسد كاملا به حقیقت آن دانا و آگاه است، و زمانی دیگر آنچه را می شناخته و حكم به صحت آن داده بر اثر خیالی كه در او پدید آمده انكار می كند. سپس امیرمومنان (ع) مردم را به دو دسته تقسیم می كند، دسته ای كه پیرو شریعتند، شرعه یعنی راه و روش، و مراد از آن راه دین است و دسته دیگر بدعت گذاراند، این دسته برای آنچه از پیش خود پدید آورده اند، هیچ گونه دلیل قابل اعتمادی از كتاب خدا و سنت ندارند، و هیچ پرتوی از برهان كه بتواند در ظلمات جهل راهنما و رهگشا باشد به همراه آنها نیست، تقسیم مردم به این دو دسته برای این است كه شنوندگان به گروهی كه برتری دارند بپیوندند. فرموده است: ان الله سبحانه لم یعظ احد بمثل هذا القران. این سخن بازگشت به بیان فضایل قرآن است، و در این باره واژه هایی استعاره فرموده است: 1- واژه حبل (ریسمان) است كه با صفت متین (استوار) آن را ترشیح داده است، مناسبت این استعاره را ما بارها گفته ایم. 2- دیگر صفت امین (امانتدار) است كه وجه استعاره این كلمه را ن

یز پیش از این شرح داده ایم. 3- لفظ ربیع (بهار) است، استعاره آن بدین مناسبت است كه دلها به سبب قرآن زنده و شكوفا می شود همچنان كه چهارپایان در فصل بهار به زندگی نوی دست می یابند. 4- واژه ینابیع (سرچشمه ها) برای قرآن استعاره شده است، زیرا هنگامی كه در قرآن تدبر شود، و در آیات آن دقت و بررسی گردد، مانند آب كه از چشمه ها جوشان و سرازیر می گردد، دانشهای بسیاری از آن ریزان می شود كه می تواند انسان از آنها سود برد. 5- دیگر واژه جلاء (روشنی) است، وجه استعاره این لفظ برای قرآن این است كه همان گونه كه صیقل به آینه جلا و روشنی می دهد قرآن هم هنگامی كه مورد تدبر و اندیشه قرار گیرد و معانی آن فهم گردد زنگار جهالت را از صفحه دل می زداید و به آن روشنی می بخشد. اگر گفته شود: چرا فرموده است: برای دل، غیر از قرآن روشنی و جلایی نیست با این كه علوم دیگر نیز مایه روشنی قلب است؟ به این پرسش به دو گونه می توان پاسخ داد: اول- دانشهایی كه دل را جلا می دهد و زنگار اوهام را از آن می زداید دانشهایی است كه انسان را برای سیر الی الله آماده می كند و به منتها درجه كمال نفسانی می رساند مانند علوم الهی و علم اخلاق و علم احوال معاد، و در این

زمینه دانشی نیست مگر این كه اصل و ریشه آن در قرآن موجود بوده و از آن گرفته شده است. دوم- این كه آن حضرت زمانی این مطلب را بیان فرموده است كه علمی مدون و در دسترس نبوده و برای مسلمانان جز قرآن كریم راهی برای استفاده این مطالب وجود نداشته است، در این صورت جز قرآن چیزی برای زدودن زنگار دل و روشنی آن نیست. فرموده است: مع انه قد ذهب المتذكرون. یعنی: اگر چه كسانی كه در مقاصد قرآن می اندیشیدند رفته اند، و آنانی باقی مانده اند كه قرآن را به دست فراموشی سپرده، و یا به عمد خود را به فراموشی زده و از ندای الهی سر برتافته خود را سرگرم دنیا ساخته اند، بدیهی است این گفتار برای شنوندگان مایه توبیخ و سرزنش است. پس از این امام (ع) دستور می دهد به كسی كه عمل نیكی انجام می دهد در این كار به او كمك كنند، بدیهی است كمك انواع بسیاری دارد، همچنین هنگامی كه با عمل بدی روبرو می شوند آن را زشت شمارند، و از آن روی گردانند. آن بزرگوار برای اثبات وجوب اوامرش به حدیث نبوی (ص) استشهاد می كند، این حدیث شریف گویای این است كه اقدام بر كار نیك و خودداری از انجام دادن كار بد واجب است و در این صورت است كه انسان، نیكوكردار و میانه رفتار خواهد بو

د. صفت جواد و قاصد هر دو استعاره اند وجه مناسبت این است: كسی كه كار نیك انجام می دهد و از اقدام به كار بد خودداری می كند، در صراط مستقیم قرار دارد و رو به خدا گام برمی دارد و كژی و انحرافی در كار و روش او نیست و مانند اسب رهواری كه در جاده مستقیم به حركت درآمده است در سلوك الی الله و طی مدارج راه حق از هر كس دیگر رهروتر و تیز پاتر خواهد بود.

[صفحه 646]

بدانید ظلم و ستم سه گونه است: ستمی كه آمرزیده نمی شود، ستمی كه از آن بازخواست خواهد شد و ستمی كه بخشوده می شود و از آن باز پرسی نخواهد شد، اما ستمی كه آمرزیده نمی شود شرك به خداست كه فرموده است: (ان الله لا یغفر ان یشرك به) و ستمی كه مورد آمرزش قرار می گیرد ظلمی است كه بنده با ارتكاب برخی گناهان كوچك به نفس خویش روا می دارد، و ستمی كه از آن بازخواست می شود ظلم بندگان به یكدیگر است، قصاص و كیفر در آن جا بسیار سخت است، و زخم كارد و ضربه تازیانه نیست بلكه اینها در برابر آن كوچك است. زینهار از این كه در دین خدا هر زمان به رنگی درآیید، زیرا اجتماع و همبستگی در چیزی كه حق است اگر چه آن را خوش نداشته باشید بهتر است از جدایی و پراكندگی نسبت به آنچه باطل است و شما آن را دوست می دارید، همانا خداوند سبحان به هیچ كس از گذشتگان و بازماندگان به سبب جدایی و تفرقه خیری نبخشوده است. ای مردم! خوشا به حال كسی كه توجه او به عیبهای خویش، وی را از دیدن عیبهای دیگران باز داشته است و نیز خوشا به حال آن كس كه در خانه اش بیارامد و روزی خود را بخورد، و به طاعت پروردگارش بپردازد و بر گناهان خویش بگرید، تا هم او سرگرم كار خ

ویش بوده و هم مردم از او در آسایش باشند.) سپس آن حضرت ظلم را بر سه گونه تقسیم می كند: 1- ستمی كه هرگز آمرزیده نمی شود، و این ظلمی است كه آدمی با شرك ورزیدن به خدا به خویشتن روا می دارد، این كه خداوند هرگز از این ظلم در نمی گذرد، هم به دلیل نص است و هم به برهان عقل، اما نص، قول خداوند متعال است كه (ان الله لا یغفر ان یشرك به) و دلیل عقل این است كه آمرزش یا عبارت از محو آثار گناه از لوح نفوس است، و یا چیزی است كه مستلزم این معنا و شامل حفظ الهی از دچار شدن آدمی به آتش دوزخ است، لیكن حالات بدنی متمركز در نفوس مشركان كه آنها را از خداوند دور كرده و مانع آنها از شناخت خداوند گردیده است حالاتی است كه در نفوس آنها راسخ گشته و ملكه آنها شده و زدودن و از میان بردن آنها با ملاحظه این كه گوش شنوا باری شنیدن معارف دینی ندارند ممكن نیست، از این رو باید در دوزخ به سر برند و به غل و زنجیر حالات خود كشیده شوند، در این صورت آمرزش خداوند شامل آنها نمی شود، زیرا نمی توانند از حالاتی كه ملكه آنها شده و در ژرفای وجود آنها ریشه دوانیده رهایی یابند و در حوزه جاذبه معارف الهی نیز در نمی آیند تا در پناه عصمت معرفت قرار گیرند. 2- ظل

می است كه ترك نمی گردد یعنی نادیده گرفته نمی شود و ناگزیر باید به جا آورنده آن مورد عقوبت و كیفر قرار گیرد، و این ستمی است كه مردم درباره یكدیگر روا می دارند، حدیث آن حضرت كه فرموده است: روزی كه انتقام گوسفند بی شاخ از شاخدار گرفته می شود اشاره به همین نوع ستم است، این نوع ستمكاران اگر به معارف دینی رو آورند و به آنچه مایه رستگاری است چنگ زنند پس از گذشت زمانی، از عذاب رهایی می یابند، لیكن دوران عذاب آنها بر حسب شدت و ضعف صفات زشتی كه در آنها رسوخ یافته و درجه ظلمی كه مرتكب شده اند متفاوت است، حدیث پیامبر اكرم (ص) كه فرموده است: از آتش بیرون آورده می شوند پس از آن كه سوخته و زغال شده باشند اشاره به همین دسته است. 3- ستمی است كه بخشیده و از آن صرف نظر می شود، و این ظلمی است كه بنده با ارتكاب گناهان و لغزشهای كوچك به خود روا می دارد، و این گناهان به آن درجه نیست كه آثار زشت آنها برای همیشه در نفس باقی بماند و ملكه آن شود بلكه عوارض ناشی از این لغزشها بزودی از نفس زایل و زدوده می گردد، خداوند متعال در این باره فرموده است: (و ان ربك لذو مغفره للناس علی ظلمهم) یعنی در حالی كه آنها ستمكارند خداوند از ستم آنان در م

ی گذرد و آنان را می آمرزد. پس از این امام (ع) با ذكر این كه كیفر ستم در آخرت بسیار سخت است مردم را از آن پرهیز می دهد، و درست فرموده است كه عقوبت آن جا مانند قصاص دنیا از قبیل زخم كارد و ضربه تازیانه نیست، بلكه سوختن در آتش دنیا كه طبق مشهور سخت ترین عقوبت است در برابر عذاب آخرت اندك و ناچیز است، روایت شده است پیامبر خدا (ص) در میان یارانش نشسته بود كه صدای افتادن چیزی را شنید، فرمود: این صدای سنگی است كه خداوند متعال از كنار جهنم به درون آن فرستاده و هفتاد پاییز است پایین می رود و هم اكنون به قعر آن رسیده است بدیهی است این یكی از اوصاف محسوس جهنم است. باید دانست كه این روایت دنباله ای دارد كه معنای آن را روشن می كند، و آن این است كه راوی گفته است: پس از این، بانگ و فریادی را شنیدیم، گفتیم این چیست؟ گفتند فلان منافق مرده است و در این روز عمر او هفتاد سال بود، یكی از نكته گویان گفته است: مراد از جهنم در این حدیث همین دنیا و خوشیهای آن است، و سنگ برای آن شخص منافق استعاره شده بدین مناسبت كه او در مدت زندگی از وجود خویش سودی نبرده و خیری برای آخرت خود به دست نیاورده و از این نظر به سنگ شباهت داشته است، مقصود از

فرو فرستادن او از جانب خدا، افاضه نعمتهای دنیوی به اوست كه اسباب كامیابیها را در دنیا برای وی فراهم ساخته، و در كامرانیها و شهوتهای خود فرو رفته و سرگردان به وادی گمراهی در افتاده است، چنان كه در قرآن فرموده است: (یضل من یشاء) اما شفیر جهنم لبه و آغاز آن است، و در مورد منافق زمانی است كه برای فرو رفتن در شهوات آماده می شود، و بهره گیری از خوشیها و لذات دنیا را كه سبب كشانیده شدن او به وادی گمراهی و تباهی است آغاز می كند، و منظور از این كه هفتاد پاییز گذشته تا به قعر جهنم رسیده است مدت عمر این منافق است كه همه آن را صرف بهره برداری از لذات و شهوات كرده است، و مراد از رسیدن او به ته جهنم، رسیدن مرگ وی و روبرو شدن او با سخت ترین عذابها به سبب دستاورد بد و صفات زشتی كه از دنیا به همراه آورده است و ما بارها در این كتاب بدان اشاره كرده ایم. سپس آن بزرگوار شنوندگان را از تلون و رنگارنگ بودن در دین خدا برحذر می دارد و این سخن كنایه از نفاق آنها نسبت به یكدیگر است، زیرا این صفت موجب تفرقه و پراكندگی اجتماع است از این رو فرموده است: اجتماع بر حقی كه شما آن را دوست نمی دارید بهتر است از جدایی بر باطلی كه شما آن را دوست

می دارید، یعنی اجتماع بر حقی مانند جنگ كه مكروه شماست بهتر از پراكندگی بر باطل است كه محجوب شماست مانند سرگرم شدن به خوشیها و لذات دنیا، و برای تكمیل و تاكید منع از پراكندگی و تفرقه فرموده است: خداوند هرگز در سایه پراكندگی و جدایی خیری به كسی عطا نكرده است، نه از میان گذشتگان و نه از كسانی كه باقی هستند، و چون خیر و خوبی در گردهمایی و الفت و محبت است تا این كه جامعه یك پارچه و همچون تن واحدی شود، و نظام جهان كامل گردد، لذا آثاری كه بر جدایی و پراكندگی مترتب است درست عكس اینهاست، همچنین از پیامبر گرامی (ص) نقل شده است كه: هر كس از جماعت به اندازه یك وجب دوری گزیند طوق اسلام را از گردن خویش برداشته است، و ما پیش از این درباره فضیلت اتحاد و اجتماع سخن گفته ایم. پس از این امام (ع) برای بار دیگر نهی می كند از این كه مردم در پشت سر یكدیگر سخن گویند و عیبهای یكدیگر را بازگو كنند، و به كسی كه ممكن است درصدد حفظ خود از این گناه برآید گوشزد می كند كه برای هر یك از مردمان عیبهایی است و سزاوار این است كه هر كسی به برطرف كردن عیبهای خود مشغول گردد و از ذكر عیوب دیگران باز ایستد، واژه طولی بر وزن فعلی از طیب (بوی خوش) مشت

ق است، و واو آن منقلب از یاست، نیز گفته شده كه طوبی اسم درختی است در بهشت، و به هر دو صورت در این جا مبتداست، پس از این تذكر می دهد كه عزلت گزیدن و در خانه نشستن و به طاعت خدا مشغول بودن و برگناهان خویش گریه كردن و از كردار خود پشیمان شدن بهتر است. فرموده است: و كان من نفسه فی شغل... تا آخر درباره ثمرات عزلت ذكر كرده است. باید دانست در مورد این كه عزلت و گوشه نشینی بهتر است یا معاشرت و آمیزش اختلاف است، گروهی از مشاهیر صوفیه و عرفا مانند ابراهیم بن ادهم، سفیان ثوری، داوود طایی، فضیل بن عیاض، سلیمان خواص و بشر حافی عزلت را ترجیح داده اند و گروهی دیگر مانند شعبی، ابن ابی لیلی، هشام بن عروه، ابن شبرمه، ابن عیینه و ابن مبارك معاشرت و اختلاط با مردم را برتر دانسته اند، دسته نخست به دلایلی از عقل و نقل استدلال كرده اند، اما دلیل نقل، گفتار پیامبر اكرم (ص) به عبدالله بن عامر جهنی است هنگامی كه از آن حضرت پرسید: راه رستگاری چیست؟ در پاسخ فرمود: این كه به خانه ات بسنده كنی و زبانت را نگه داری و بر گناهانت گریه كنی، و به آن حضرت عرض شد: كدام كس بهتر است؟ فرمود: مردی كه در یكی از شكافهای كوه عزلت كند، و به عبادت پروردگا

ر خویش مشغول باشد و مردم را از شر خود رها سازد و همچنین فرموده است: او پرهیزگار پاكیزه ناپیدا را دوست می دارد و دلیل عقل این است كه در گوشه گیری فواید خداپسندی موجود است كه در معاشرت به دست نمی آید این فایده اش این است كه انسان فراغت می یابد كه به عبادت پروردگار و یاد او و راز و نیاز با وی پردازد و از پادشاه آسمانها و زمین بخواهد اسراری را در امور دنیا و آخرت بر او منكشف فرماید، از این رو پیامبر خدا (ص) تا آن گاه كه به پیامبری برگزیده شد، در كوه حرا، عزلت می جست و به عبادت خداوند می پرداخت. دسته دیگر كه معاشرت و آمیزش را برتری داده اند به قرآن و سنت استدلال كرده اند، اما دلیل قرآن گفتار خداوند متعال است كه فرموده است: (فالف بین قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا) و نیز (و لا تكونوا كالذین تفرقوا و اختلفوا) و آشكار است كه گوشه نشینی و كناره جویی خلاف الفت و دلجویی و موجب تفرقه و پراكندگی است، دلیل این گروه از سنت، گفتار پیامبر اكرم است (ص) كه فرموده است: هر كس از جماعت هر چند به اندازه یك وجب جدا شود طوق اسلام را از گردن خود برداشته است، و همچنین نقل شده است: كه مردی به كوه رفته خداوند را در آن جا عبادت می كرد كسان

ش او را نزد پیامبر گرامی (ص) آوردند، آن حضرت او را از این كار منع كرد و به او فرمود: همانا شكیبایی یك روز مسلمان در یكی از گیرودارهای جهاد بهتر از چهل سال عبادت است. من می گویم استدلال هر دو دسته صحیح است، لیكن برتری عزلت بر معاشرت یا به عكس به طور مطلق و بی قید و شرط درست نیست، بلكه هر كدام برحسب مصلحت و به مقتضای وقت درباره بعضی از مردم درست است. باید دانست كه اگر كسی بخواهد اهداف پیامبران (ع) را در دستورها و تدبیرهای آنان بداند باید با شمه ای از آیینهای پزشكان آشنا، و به مقاصدی كه در عبارات مطلق خود دارند اندكی دانا باشد، زیرا همان گونه كه پزشكان، بدن را با انواع داروها و چاره جوییها درمان می كنند تا بر سلامت خود باقی بماند و یا از بیماری رهایی و صحت خود را باز یابد همین گونه پیامبران و جانشینان آنان كه پزشكان نفوسند برانگیخته شده اند تا بیماریهای روح مانند نادانی و خویهای زشت اخلاقی را با آداب و مواعظ و منع، و زدن و كشتن معالجه كنند، و همان طور كه پزشك گاهی می گوید: این دارو برای فلان بیماری سودمند است مقصود او سودمند بودن آن برای همه مزاجها نیست بلكه مراد مفید بودن آن در برخی طبایع است، پیامبران و پیشوا

یان دین (ع) نیز هنگامی كه بطور اطلاق می گویند فلان چیز، مثلا عزلت و گوشه نشینی مفید است منظور آنها این نیست كه این روش برای همه انسانها سودمند است، و همانگونه كه پزشك در برخی اوقات دارویی را به یكی از بیماران سفارش می كند و بهبود او را در آن تشخیص می دهد كه برای بیمار دیگر آن دارو را زهر كشنده می داند و برای درمان او از داروی دیگر استفاده می كند. پیامبران (ع) نیز گاهی برخی از كارها را درمان بعضی از نفوس می دانند، و به سفارش آن بسنده می كنند، و زمانی پاره ای از امور مانند گوشه گیری را درمان و بعضی از نفوس می شناسند و برخی از مردم را به آن تشویق می كنند، در حالی كه همین معالجه را نسبت به گروهی دیگر زیانبار دانسته، به ضد آن دستور می دهند مانند سفارشهایی كه درباره لزوم معاشرت و آمیزش شده است و آنچه به نظر می رسد این است كه آنان گوشه گیری را بیشتر برای كسانی جایز می شمارند كه قوای نظری و عملی آنها به مرتبه ای از كمال رسیده كه آنان را از معاشرت با بسیاری از مردم بی نیاز ساخته است، زیرا علوم و اخلاق و بیشتر كمالات انسانی تنها از راه آمیزش با دیگران به دست می آید، بویژه اگر كسی كه مكلف به گوشه گیری و اختیار عزلت است

عایله ای نداشته باشد تا برای زندگی آنان ناگزیر باشد به كسب و كار بپردازد، اما معاشرت و گردهمایی را بیشتر از این نظر سفارش كرده اند كه از طریق محبت، میان مردم الفت و اتحاد برقرار شود، و اتحاد نیز دو فایده كلی و عمده دارد، اول حفظ اساس دین و تقویت آن به وسیله جهاد. دوم تحصیل كمالاتی كه نظام امور، و سعادت انسان در دنیا و آخرت بر آنها استوار است، و چنان كه گفته شد بیشتر علوم و اخلاق و كمالات از راه معاشرت و آمیزش با مردم به دست می آید. و توفیق با خداست.


صفحه 642، 644، 642، 642، 646.